یاد روی تو

 ما  را به جز نسیم وفایت عذاب نیست

 خوش میروی که خوب رخان راعتاب نیست 

 آن وصل گفته بود که دیگر فراق رفت

 این بخت گفته بود که دیگر به خواب نیست 

  راهیست پرخطر تو جدا شو زمدعی

 کاین کارگاه مامن اهل کتاب نیست 

 بیگانه ای بگفت مرا بیدلی خطاست

 خوابت به خیر راه تو راه صواب نیست 

 درحیرتم چگونه  به پیشت قدم  زند

 آنکس که در حضور نگاهت خراب نیست 

 جایی که  یاد  روی  توام  مست   می کند

 حاجت به ساقی وبت وجام شراب نیست 

 آن وصل همچو باد بهاری شتاب کرد

 این هجر در سرش به گمانم حساب نیست  

 نقشی زشوق بر دل "سعمن" به روز وصل 

 افتاد بی گمان چو قرارت برآب نیست

مشکل خوشگل مهندس شاعر

 

 سلامی می فرستم از برای آفت جانها

نه آن آفت که پندارند عاقل ها ونادانها   

   

 صبا را خویش می دانم از آنکه روز وشب هردم

چو مسکینی زمن خیزد از آن بیگانه افغانها  

  

ندیده او زمن عیبی ولیکن باز می گوید

سراب عشق می بینم در آن سوی بیابانها  

   

اگر آن مشکل خوشگل گذارد مرهمی بر دل  

از این غمدیده آب وگل ببیند معدن وکانها   

  

شنیدم ناصحی می گفت دیشب با دلازارم

که ای از تو خجل گشتند سرتاسر گلستانها  

   

توزیبایی به قربانت ولی بی باک می گویم

که زیباتر ز"سعمن" هم نمی یابی به دورانها  

صهبای وصل

دیری است من که رنج فراوان کشیده ام

تا رخت خود به وادی هجران کشیده ام 

عیبم مکن اگر نشد آیینه عکس  او

کاین نقش با دو دیده گریان کشیده ام 

بد نامی زمانه ورسوایی  زمین

از بهرشاد کامی رندان کشیده ا م 

تنهایی نسیم و نم وسرخی  شفق

تصویر اضطراب غریبان کشیده ام  

گویند کیست آنکه زدی نقش او به آه  

زیبارخی است اینکه از او آن کشیده ام  

دیدم به خواب دوش که  بیدارم  وعزیز

صهبای وصل از لب جانان کشیده ام 

تا  رو  کند دوباره به بالین من چنین

بر دوش بار حسرت دوران کشیده ام 

"سعمن" دگر مگو که رفیق است مرد راه

کاین تلخکامی  از  خود    یاران   کشیده ام