پاسخ به شعر حجاب ایرج میرزا(۲)

هر آنکه عقل و خرد را چنین نقاب کند

چنین به زعم خودش خدشه در حجاب کند

تو کز نظاره جام تهی چنین مستی

چه حاجت است که ساقی پر از شراب کند

بگو رسوم غلط را چه نسبتی به حجاب

هر آنکسی که بگوید به من ،ثواب کند

نگاه کردن اگر بهر ازدواج آمد

به رسم شرع ببیند پس انتخاب کند

ولی اگر نگه از روی لذت و هوس است

چه خوب بره گر از گرگ اجتناب کند

کجاست غیرت مردی که تا دو سه مشتی

حواله دهن باز آن جناب کند

صریح حکم حجاب آمده است در قرآن

نیاز نیست که تفسیر ناصواب کند

بپرس معنی جلباب وانگهی تفسیر

چرا به گفتن چیزی چنین شتاب کند

فقیه شهر مطیع خداست ای نادان

چگونه امر خلافی به شیخ و شاب کند

عناد و جهل و تعصب نهد کنار اول

سپس بیاید و آسوده انقلاب کند

دهان تو نیز فروبند و هر چه خواهی گوی!

مگر نه پرده عصمت وفا به تاب(تاپ) کند!

بس است یک مه و خورشید بهر هر خانه

نیاز نیست پر از ماه و آفتاب کند

پاسخ به شعر حجاب ایرج میرزا

پیامی هست از من سوی ایرج
ببر ای باد ،جُردن،سوی ایرج
پیامی واضح و گویا و روشن
ببر از جانب دل خسته »سعمن«
کجا آسوده جمع آید به یک جا
عفاف و عشوه و رندی و تقوا
سه قفله می کنی شبها چرا پس
در خانه ز بیم دزد ناکس
چرا در خانه پنهان می کنی زر
نریزی روی خاک و پله و در
اگر خود در پی دزدی نباشی
چرا از بهر حفظش در تلاشی
نمی گویی مگر باشد دلت پاک
نباید دیگرت باشد ز کس باک
برو اینک سر هر کوی و برزن
نشان ده هر چه در صندوق و مخزن

نداری گر تو با دزدی سر و کار
برو از درب خانه قفل بردار
کنون دیدی که حرفت نادرست است
دلیل و منطقت هم سست سست است
حفاظ گوهر زیبایی زن
ز دست مرد بی ناموس رهزن
حجاب است و حجاب است و حجاب است
یقینا بهترین راه صواب است
اگر همجنسبازی از حجاب است
چرا در غرب بی حد و حساب است
اگر غربی نداند راه بازی
چرا قانون شده همجنسبازی
زن غربی اسیر دست مرد است
پر از تنهایی و رنج است و درد است
زن غربی دگر قدری ندارد
در آن ماتمکده صدری ندارد
مبین آن چهره و موهای رنگین
قدش خم گشته زیر کار سنگین

فرو پاشیده کانون محبت
شده بی بند و باری رسم و عادت
اگر قبلا اسیر دست شو بود
ولی کدبانوی خوش رنگ و بو بود
کنون گشته اسیر کل مردان
زبهر خورد و خوراکش پریشان
گر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است
ز یمن بانوان با حجاب است
اگر فورا از این ره بر نگردد
دگر خر مهره هرگز زر نگردد
نخواندی در بیان معنای جلباب
و یا خواندی خودت را می زنی خواب
بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن
چنین یاوه مگو شرم از خدا کن
مزن خود را به خواب ای مرد عاقل
چرا هستی ز کنه کار غافل
اگر باشد عفیف و با حیا زن
بود پوشیده در هر کوی و برزن

زنان را عفت و عصمت حجاب است
نه ناز و عشوه و گفت و جواب است
سخن کوتاه کن ای مرد نادان
شود ارزان چو گوهر شد فراوان